« دیدارهای بیدارییا مهدی فاطمه (عج) »

 

“بسم الله الرحمن الرحیم”

 

پیوند الهی

 

خاطره ای از شهید ابراهیم هادی

 

عصر یکی از روزهای قبل انقلاب بود.ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی وارد کوچه شد.یک لحظه نگاهش به پسرهمسایه افتاد که با دختری جوان مشغول صحبت بود .آن پسرتاابراهیم رادیدبلافاصله از دختر خداحافظی کرد ورفت تانگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد چند روز بعد دوباره همین ماجرا تکرارشد. ولی این بار تا می خواست از اون دختر خداحافظی کنه.متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. آن دختر سریع به طرف دیگرکوچه رفت وابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت .ابراهیم شروع کردبه سلام وعلیک کردن ودست دادن وقبل از اینکه دستش راازدست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کردوگفت:"ببین،در کوچه ومحله  ما این چیز سابقه  نداشت ،من تو وخانواده ات روکامل می شناسم  تو اگه واقعا این دختر رو می خوای من با پدرت صحبت می کنم که…."جوان پرید تو حرف ابراهیم وگفت :"نه ،تو رو خدا به بابا چیزی نگو، من اشتباه کردم، ببخشید و …” ابراهیم گفت:” نه! منظورم را نفهمیدی، ببین پدرت خونه بزرگی دارد، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟” جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت:” بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه” ابراهیم جواب داد:” پدرت با من حاجی را من می شناسم. آدم منطقی و خوبیه.” جوان هم گفت:” نمیدونم چی بگم، هر چی شما بگی، بعد هم خداحافظی کرد و رفت. بعد از نماز مغرب و عشاء ابراهیم در مسجد با پدر اون جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشه و همسر مناسبی را هم پیدا بکنه باید ازدواج کنه وگرنه اگه به حرام بیفته باید پیش خدا جوابگو باشه.

 

و حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند. حاجی هم حرف های ابراهیم رو تایید میکرد. اما وفتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم. ابراهیم پرسید:” حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟” حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت:” نه!” فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر ؟آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد….. یک ماه از آن قضیه گذشت ابراهیم وقتی از بازار بر میگشت شب بود و آخر کوچه چراغانی شده بود، لبخند رضایت بخشی بر لبان ابراهیم نقش بسته بود. رضایت به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند.

 

منبع: سلام بر ابراهیم ،گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

 

                                                                                      کوشش: طلبه، سکینه کریم پور

 


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392
نظر از: مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها)) [عضو] 
مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها))

موفق باشید

1392/02/19 @ 10:20


فرم در حال بارگذاری ...

بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      
جمعی از طلاب خواهر شهرستان شهربابکیم که به امید خدا در پی انجام وظیفه ایم. یا حق
جستجو
وصیت شهدا
حدیث موضوعی
دانشنامه عاشورا
زیارت عاشورا
من کالای ایرانی میخرم
 
مداحی های محرم