« خوش آمدید | خاطرات استاد » |
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی تصمیم گرفتم طلبه بشم، بیشتر از هر چیزی به قشنگی های حجره و بحث و درس فکر می کردم، به اون مباحث قشنگی که قراره بهم ارائه بشه، چهار سال از عمرم را در دانشگاه گذراندم، اما پیدا نکردم اون چیزی را که به دنبالش بودم؛ وقتی برام یه فرصت پیش اومد که وارد حوزه علمیه بشم نخواستم فرصتم را از دست بدم…
و امروز که دو سال از آغاز می گذرد خوشحالم که پشیمان که هیچ ، به آینده ای دور و به دنیایی قشنگ می اندیشم.
اما چیزی نگذشته بود که فهمیدم دیگه مامانم مثل قبل به من نگاه نمیکنه،خواهرم داره زیر چشمی منو می پاد،همسرم خیلی توقعات ازم داره و عمه و خاله و دوست و همسایه و…چه خبره؟
یه لحظه مثل برق یادم افتاد به طلیعه حضور!اون روز شاد بودم از این حضور و در عالم خودم؛ اما امروز داره یه جمله هایی دور سرم می چرخه؟!
“شما از امروز الگویید،شما از امروز مورد توجه اید، شما از امروز دیگرا ن به عنوان یک طلبه، یک فرد مذهبی، یک مبلغ به شما نگاه میکنند حواستون جمع باشه، شما…”
تا حالا که گذروندیم خوب یا بد، درست یا غلط، خدا از سر تقصیرات هممون بگذره؛ان شاءالله.
اما می خوام از امروز بیشتر دقت کنم،می خوام از اصول تبلیغ بیشتر بدونم، می خوام با اصول مدیریت آگاه تر بشم، می خوام حواسم رو بیشتر جمع کنم.
گفتم برای شما هم بنویسم شاید شما هم مثل من باشید.
یا حق
یاداشت زیبایی است در باره چگونه به حوزه آمدتان برایمان بنویسید و در جمع آوری بانک اطلاعاتیمان مارا یاری رسانید.
با مطلب “و من به حوزه آمدم”
زندگی را از طبیعت بیاموزیم،چون بید متواضع،چون سرو راست قامت،چون صنوبر صبور،چون بلوط مقاوم،چون رود روان،
چون خورشید با سخاوت و چون ابر با کرامت باشیم.
سلام جالب بود. انشاا… موفق باشید.خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید. مدرسه علمیه صالحات فولادشهر
فرم در حال بارگذاری ...