« آیا ماجرای فتح خیبر و کندن در قلعه توسط حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام واقعیت داشته و مستند است؟وظایف اصلی حوزه از نگاه شهید مطهری »



محمدتقی مطهری؛ برادر استاد: من مسئول خرج بودم. یک وعده ناهار ما سه ریال می شد. اغلب نان و ماست یا حلوا ارده و پنیر و مانند اینها غذایمان بود. گاهی دو سیر گوشت می گرفتم و بار می گذاشتم و به جلسه درس می رفتم و برمی گشتم و نخود و لوبیا می ریختم و باز به جلسه درس می رفتم و برمی گشتم سیب زمینی و پیاز می-ریختم. گاهی هم یادم می رفت و می سوخت و یا مثلاً ‌آبگوشت بدون نخود و لوبیا می خوردیم. گاهی برنج ساده با چهار مثقال روغن حیوانی می پختیم و خورش ما نانی بود که در سینی زیر برنج می گذاشتیم. یک روز به برادرم گفتم: هیچ پولی نداریم. همین جا بنشین تا من بروم و برگردم.

من جلوی بالکن مدرسۀ فیضیه ایستاده بودم و می دیدم که مرحوم میرزا جواد آقا خندق آبادی سرش پایین است و دور حوض می چرخد. حدود سه ربع ساعت بعد، برادرم آمد. ده تومان پول قرض کرده بود. گفت: برو چیزی بخر و بیاور بخوریم. گفتم: مثل اینکه میرزا جواد آقا به درد ما دچار است. از وقتی شما رفتید، او همین طور دارد دور حوض می چرخد. ایشان دوید و رفت پایین و یک تومان به میرزا جواد آقا داد.

من پانزده شانزده سالم بود. یک شب نان گیرمان نیامد. ایشان دو سه ریال داد و یک چهارم نان سنگک و یک سیخ کباب برای من که بچه بودم، گرفت و خودش انار خورد.

وقتی در قم تحصیل می کردیم. من هیچ وقت عبای نو بر دوش ایشان ندیدم. تمام عباهایش پاره بود. می گفت: نشسته بودیم و با چند نفر صحبت عبا و قیطان دوزی بود که چطور قیطان را روی آستین ها و پایین عبا می دوزند. یک نفر گفت: بیا، مثل این. به عبای من نگاه کرد، دید تکه تکه است و اصلاً ‌قیطان ندارد. گفت: آخر این را چطور پوشیده ای؟ آن روز من خجالت کشیدم.

برای من یک کت خریده بود. زمستان بود و بچۀ خادم مدرسه لخت بود و می لرزید. من کت را به او دادم. برادرم گفت: چرا این کار را کردی؟ گفتم: آخر او هم لخت بود. نتوانست برای من چیزی بخرد، یک بلوز نازک ارزان برایم تهیه کرد.

مصلح بیدار، ج 1، ص 77،78.

آیت الله منتظری: من در سال 62-1361 هجری قمری به قم آمدم و با آقای مطهری آشنا شدم … من با آقای مطهری مباحثه می کردم. بعد رفاقتمان کم کم به حدی رسید که حدود یازده سال که با هم در قم بودیم، غیر از آنکه هم مباحثه بودیم زندگیمان هم یکی بود. هرچه داشتیم با هم می خوردیم. اهل حساب و کتاب نبودیم، دست توی جیب هم می‌کردیم، البته هر دو هم چیزی نداشتیم. آن موقع اوضاع اقتصادی طلاب خیلی خیلی بد بود؛ وقتی که آیت الله بروجردی به قم آمده بودند، اوضاع طلاب البته بهتر شده بود… یادم می آید روزی تا نزدیکی های ظهر با ایشان مباحثه کردیم، ایشان گفت: پولی که نداریم چیزی بخریم و بخوریم و گرسنه هم هستیم؛ ببین می-توانی پولی از کسی قرض بگیری. من آمدم یک دوری تا مسجد امام زدم و برگشتم و چیزی پیدا نکردم… خلاصه اوضاع اقتصادی خیلی بد بود. ولی معذلک هم من، هم ایشان، خیلی به درس و بحث علاقه داشتیم و کسر امور مالی، ما را از کاری که داشتیم باز نمی داشت.

مصلح بیدار، ج 1، ص 44،45.


موضوعات: مناسبت ها
   شنبه 11 اردیبهشت 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جمعی از طلاب خواهر شهرستان شهربابکیم که به امید خدا در پی انجام وظیفه ایم. یا حق
جستجو
وصیت شهدا
حدیث موضوعی
دانشنامه عاشورا
زیارت عاشورا
من کالای ایرانی میخرم