« راه های رسیدن به سیر و سلوک خدایی | درمان اضطراب با قرآن » |
قسمت دوم
….در آن زمان من هفده سالم بود و احتمال رد شدنم خیلی زیاد بود،به همین جهت چفیه ام را روی سرم بستم و روی انگشت هایم ایستادم تا شاید کمی قدم بلندتر به نظر برسد که اتفاقاً این حربه گرفت و نگاه تیزبین فرمانده متوجه من نشد . و در مجموع حدود بیست یا شاید سی نفر از بچه ها از اعزام به اهواز محروم شدند .از روی ناچاری شروع کردند به التماس به فرمانده و وقتی که دیدند عجز و لابه فایده ای ندارد، به گریه و زاری متوسل شدند تا شاید دلش به رحم بیاید؛ اما فایده ای نداشت شوق رفتن به جبهه آنها را این گونه به گریه انداخته بود. از پهنای بعضی از آن صورت های كوچک اشک می بارید و هق هق کنان از فرمانده می خواستند آنها را هم ببرد؛ اما هیچ تزلزلی در دستورش وجود نداشت .
همه ی آنها را سوار یک لنکروز کردند و برای برگرداندن به شهرهایشان از پادگان خارج کردند. در میان این بیست ،سی نفر یکی از بچه ها ی شهربابک بود که خیلی سر سختی از خودش نشان می داد و به فرمانده گفت که من به شهرم بر نمی گردم و برای این که فرمانده را در تنگنا قرا ر دهد، گفت:"یا اهواز یا همین پادگان “
فرمانده هم از خدا خواست. چون هیچ کس حاضر به ماندن در پادگان نبود، او را به عنوان نگهبان پادگان در همان کرمان نگه داشت. البته چند وقت بعد در یکی از عملیات ها این همشهری دلاوربه شهادت رسید .
پس از این مرحله ما را برا ی اعزام به اهواز به ایستگاه راه آهن کرمان منتقل کردند، تا از آنجا به اهواز برویم. وقتی که قطار حرکت کرد با کمال تعجب دیدیم که همان بیست ،سی نفری که از ما جدا شده بودند کم کم سر وکله شان در قطار پیدا شد!
ماجرا از این قرا ر بود که پس از این که آنها را ازپادگان خارج کرده اند، وقتی فهمیده اند ما قرار است با قطار به اهواز برویم ،قبل از ما خودشان را به ایستگاه رسانده اند و به لطایف الحیل خودشان را در دستشویی ها یا زیر صندلی ها پنهان کردند و وقتی قطار حرکت کرد خودشان را نشان دادند. چون اگر کسی سوار قطار می شد و خودش را به اهواز می رساند درآنجا دیگر کسی کاری به کارش نداشت. در اهواز هم اسمش وارد لیست نیرو های جدید می شد .البته شاید این سوال برایتان پیش بیاید ماجرا ی این بچه ها چه ربطی به داستان اسارت ما دارد که باید بگویم در باره ی سرنوشت تعدادی از همین بچه ها در دوران اسارت در ادامه سخن خواهم گفت…
فرم در حال بارگذاری ...