« ورود امام رضا (علیه السلام) به نیشابورحکم شرعی درباره «کاشت ناخن» »

چشم های مریم مثل دو مهره ی یاقوت بر پوست مهتابی اش می درخشید و لب های پرخون او وقتی حرف می زد چنان نازک شده بودند که احساس می کردم هر لحظه ممکن است از لب هایش خون بچکد.

خواهرانم یکی از دیگری دیدنی تر شده بودند. در تاریکی آن سلول های لعنتی چهره ی زیبای خواهرانم را فراموش کرده بودم. آن روز بود که متوجه خورشید و زیبایی آن شدم؛ حتی اگر آن را از زیر یک حصار مشبک ببینم….

«قسمتی از کتاب: من زنده ام(خاطرات دوران اسارت) به قلم معصومه آباد،انتشارات: بروج، سال انتشار:1392»

 

 

   یکشنبه 5 اردیبهشت 1395
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

با سلام و احترام
ضمن تشکر مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید.
http://farakhan.kowsarblog.ir/momenoon

1395/02/06 @ 00:39


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جمعی از طلاب خواهر شهرستان شهربابکیم که به امید خدا در پی انجام وظیفه ایم. یا حق
جستجو
وصیت شهدا
حدیث موضوعی
دانشنامه عاشورا
زیارت عاشورا
من کالای ایرانی میخرم