« خداجبر و اختیار! »

وقتي نوبت عروسي ما رسيد برنامه ريزي كرديم كه مراسم نباشه.فقط لباس عروس و اتليه. داشتيم و رفتيم منزل پدرم خداحافظي كرديم . دست به دست شديم و امديم خانه خودمان همه هم دنبال ما.بعد از اقايون خواهش كرديم چند دقيقه اي رو منتظر بمونن و خانوم ها داخل بيان تا من رو با لباس عروس ببينن.

البته من بيشتر رو اين مساله تاكييد كردم.كه همه ببدونن كه يه دختر مذهبي هم لباس عروس ميپوشه.و زيبا است و چيزي از بقيه كم نداره ولي با اين حال هميشه محجبه است.

بعد هم همه با ما خداحافظي كردن و رفتن.جالب این جا بود كه هيچ فردي از فاميل نگفت چرا عروسي نگرفتين چون من انقدر گفته بودم كه همه ميدونستن به عنوان يه دختر مذهبي اهل موسيقي و رقص نيستم.اينجا بود كه به اون ايه قران ايمان عجيبي اوردم.

ما نه حلقه خريديم. نه آينه و شمع دان.

و از مهمان ها هم با ميوه و شيريني پذيرايي شد بدون شام.چون وليمه عروسي مستحبه و من نخواستم به خاطر امر مستحب مرتكب حرام بشم.

الان هم احساس خوشبختي ميكنم.و راضي هستم.ان شاءالله خدا هم راضي باشه كه همه اش به لطف خودش بود.


موضوعات: بدون موضوع
   یکشنبه 18 بهمن 1394


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جمعی از طلاب خواهر شهرستان شهربابکیم که به امید خدا در پی انجام وظیفه ایم. یا حق
جستجو
وصیت شهدا
حدیث موضوعی
دانشنامه عاشورا
زیارت عاشورا
من کالای ایرانی میخرم