*?شهیـد حاج #قاسم_سلیمانی :*
*«اگـر ڪسی صدای رهبـر خود را نشنود به طور یقین صدای امامزمانِ (عج)خود را هم نمیشنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِنظام باشد.»*
*?شهید #مصطفی_صدرزاده :*
✔️ *سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.*
*?شهید #حسین_معزغلامی :*
✔️ *در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید…*
*♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️*
#ولایت پذیری
روایت سوزناکی از فرزند شهیدی که به حاج قاسم می گفت بابا!
فرزند شهید مدافع حرم حسین بواس؛ همون بچه ای که تو نماز به حاج قاسم گل می داد.
مقام معظم رهبری:اگر شهدای مدافع حرم نبودند ،اثری از حرم اهل بیت (ع)نبود.
اولین شهید روحانی مدافع حرم استان کرمان، شهید حجت الاسلام سعید بیاضی زاده 22 ساله از شهرستان انار است که چندی قبل داوطلبانه به صفوف مدافعان حرمِ بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) درسوریه پیوست.
وی در روز پنجشنبه 11 محرم، در منطقهی «حماة» هدف آتش مزدورانِ سعودی قرار گرفت و به شهادت رسید.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
در عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمیشود…
شهید_سید_مرتضی_آوینی
شهیدی که نشانی قبر خود را داد؛
شهید حمید_عرب_نژاد
شهیدی که قرض های یک نفر را داد؛
شهیدسید_مرتضی_دادگر
شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت؛
شهیدمحمدرضا_شفیعی
شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت؛
شهید محمود_رضا_ساعتیان
شهیدی که در قبر خندید؛
شهیدمحمدرضا_حقیقی
شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند؛
شهیدعباس_صابری
شهیدی که روز تولدش شهید شد؛
شهید سید_مجتبی_علمدار
شهیدی که هر هفته مادرش را سر قبر صدا میزد؛
شهید مستجاب الدعوه سید_مهدی_غزالی
شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید؛
شهید علیرضا_حقیقت
شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست؛
شهید نادر_مهدوی
شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است؛
شهید هادی_ثنایی مقدم ۱۵ ساله
شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود؛
شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد…
شهیدی که سید_حسن_نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
شهیداحمد_علی_یحیی
شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد؛
شهید سید_احمد_پلارک
شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت؛
شهیدرجبعلی_غلامی از افغانستان
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت؛
شهید علی_اکبر_دهقان
شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد؛
شهید بروجعلی_شکری
شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود؛
شهید محمد_حسین_شیرزاد نیلساز
شهیدی که عاشورا متولد شد و اربعین به شهادت رسید؛
شهید مهدی_خندان
شهیدی که با پیشانی بند “یاحسین شهید” ایرانی بودنش محرز شد؛
از شهدای گمنام هستند…
شهیدی که به حرمت مادرش در قبر خندید؛
شهید حاج اکبر_صادقی
شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد؛
شهادت ، اسارت و زنده ماندن…
در وصیت_نامه خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در آن دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی…
شهید حاج علی_محمدی_پور
فرمانده گردان رفسنجان
شهیدان زنده اند الله اکبر…
نزول آیه تطهیر در روز مباهله
روزی که پیامبر خدا (ص)قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (ع)را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.»
در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند.
اسمان قطره های الماس وجودش را بر ما نازل کرده است و یکی پس از دیگری به زمین فرو می ریزند. صدای قطره های باران به گوشم می رسند؛انگار تصمیم گرفته اند چهره شهرمان را درخشان تر کنند. قطره های باران می بارند بدون هیچ منتی، بدون این که مغرور شوند و دل از اسمان می برند و خود را به سطح زمین می رسانند. چه نعمتی است این باران ای کاش ما هم مثل باران می باریدیم بدون هیچ چشم داشتی ،ای کاش ماهم مثل باران طراوت و حس تازگی را به دیگران هدیه می دادیم ، ای کاش ماهم مثل باران رحمتی بودیم از جانب پروردگار ، ای کاش ماهم هم چون این قطره ها باهم متحد بودیم.
یارب درختان با تکان دادن شاخ و برگ هایشان تسبیح تو را می گویند، من هم تصمیم گرفته ام به پاس این قدردانی سپاست را به جا اورم .یا رب گمان می کنم باران طراوت و حس تازگیش را به تو مدیون است او به فرمانت عمل کرد (بارید) و این طراوت را به او هدیه دادی و من از اکنون تصمیم گرفته ام ،گوش به فرمانت باشم؛ پس از تو این طراوت را می خواهم از تو می خواهم حس بارانی به زندگیم بدهی ،یا رب فضای ابری دلم را بارانی کن تا جوانه های وجودم جوانه بزند.
الهی امروز درختان سرسبز ترن ،امروز چمن ها مسرور ترن، امروز اسمان لبخند میزند، با این همه زیبایی بازهم حس انتظار در تمام هستی موج می زند و افسوس نبودنت در چشمانمان نمایان است. مولای من یا صاحب الزمان بیا که اسمان در نبودنت سخت گریان است، بازهم نمیتواند تشنگی هستی را برطرف کند، مولای من بیا که تنها قطره های وجودت سیرابمان می کند، بیا و ما را از چشمه های معرفتت بهره مند ساز و زمستان وجودمان را به بهار مبدل ساز و طراوت عجیبی به خانه اندوهگین دلمان بده و حس تازگی را در وجودمان زنده کن، مولای من یا صاحب زمان بیا……
نویسنده:طلبه فرزانه سالاری
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
منبع: کتاب عارفانه